سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات نوجوانی حلی که تصمیم دارد هیچ‌وقت فراموش‌شان نکند...

از قدیم، از همان زمان ها که میان مردم عشق و محبت شعله ور بود، رسمی گذاشته شد، و آن این بود که« تا میشود بخند، در محفل دوستان و فامیل بمان، و تا میتوانی شاد باش» 

پس از به وجود آمدن این رسم، مردم از هر زمان که پیدا میکردند برای برگزاری جشن، و فرصتی برای هم صحبتی با یکدیگر استفاده میکردند. 

شب چله نشینی، و جمع شدن به بهانه یک دقیقه آخر، یک دقیقه طولانی تر از شب های قبلش، برای اینکه پاییز دلش نمی آید برود، به وجود آمد و همه جمع میشدند تا این شب را جشن بگیرند.

در قدیم، در آن زمان که عشق و محبت میان مردم رایج بود، شب یلدا، شبی پر از احساساتی ناب و شیرین بود. شبی که خاطره های بسیار میسازد و برای همه تا سال بعد ماندگار است. 

شاید «قدیم» برای من تا یک سال پیش قد میدهد. شاید امسال، تازه وارد «جدید» شده ام و فهمیده ام جمع شدن، و بهانه ای برای خندیدن پیدا کردن به آن سادگی ها نیست. شاید حال، تازه توان درک کردن خانواده تکه پاره را دارم. شاید امسال، از زمان شکل گیری تصمیمات جدید، با تمام تصوراتم تفاوت دارد و این اتفاق سخت تر از تمام چیزی است که سریال ها نشان میدهند. فیلم و سریال ها نشان میدادند که حتی یک خانواده تکه پاره هم میتواند شادی را درون خود حفظ کند، نشان میدادند که این تصمیم تلخ، به نفع تمامی اعضای خانواده است. اما اینطور نبود. 

این تصمیم تلخ، تلخی اش را با دوری، و دلتنگی، و غم، و سختی به من نشان میدهد. 

پ.ن: شب یلدایی که حتم دارم تا ابد در خاطرم خواهد ماند. شب یلدایی که تک و تنها غصه رفتن پاییز را میخورم، بی آنکه انار و هندوانه ای در کار باشد... 

پ.ن: اگر سیل آمد، بدانید که قطره های اشک من جمع شده اند و بی آنکه بفهمم، سیل به راه انداخته اند. 

پ.ن: سال پیش، دقیقاً همین موقع، زیر کُرسی بودیم. انار میخوردیم و مطمئنم از «ته دل» میخندیدیم... 


+ تــاریـخ یادداشت ثابت - پنج شنبه 03/9/30 ساعـت 6:6 عصر به قـلـم Helly | نظر